(شُ شُ دَ) (مص ل.)
۱- از هم پاشیدن.
۲- عفونی شدن زخم.
(ش ِ پُ تِ) (اِمر.) آشی که پس از رفتن عزیزی به مسافرت درست میکنند و به فقرا میدهند.
(کَ دَ) (مص م.) دباغی کردن، پیراستن چرم.
(اِ.) نک آشام.
(اِ.)
۱- نوشیدنی، شربت.
۲- غذای اندک.
(دَ) (مص م.) نوشیدن.
(نِ) (اِ.) نک آشیانه.
(لَ) (اِ.) کعب. استخوان پاشنه پا.
(تُ) (اِ.) آشتم، آستیم، چرک و ریم جراحت.
(اِ.)
۱- رفع دلخوری و کدورت.
۲- تمام کردن جنگ.۳ - آرامش.
(کُ) (ص فا. اِ.)
۱- عمل آشتی کردن.
۲- مجلسی که برای آشتی کردن و آشتی دادن ترتیب دهند.
(اِ.) نک آشغال.
(نِ) (اِمر.) آشپزخانه، مطبخ.
(شُ دَ) (مص م.) آشوردن.
(شُ مِ) (اِ.) آدرم.
(اِ.) = آشخال:
۱- هر چیز دور ریختنی.
۲- (کن.) آدم بی ارزش و پست.
(شُ تَ) (مص ل.)
۱- پریشان شدن.
۲- مختل شدن امور.
۳- خشم گرفتن.
۴- به هیجان آمدن.
۵- شورش کردن.
۶- شیفته شدن.
۷- رنجیدن.
(شُ تِ) (ص مف.)
۱- پریشان، شوریده.
۲- نابسامان، بی نظم.
۳- پراکنده.
۴- خشمگین.
۵- به هیجان آمده.
۶- رنجیده.
(~. دِ) (ص مر.) پریشان خاطر، آشفته حال.
(~. دِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- حواس پرت.
۲- غمگین.
۳- دیوانه.