(تَ) (مص ل.) آشفتن.
(پَ) (ص فا.) آن که شغلش پخت غذاست ؛ طباخ.
(~. نِ) (اِمر.) آنجا که غذا پزند، مطبخ.
(شْ یا ش ِ)
۱- (ص.) ظاهر، هویدا.
۲- (ق.) علناً.
۳- (اِ.) صورت. مق معنی.
۴- حواس ظاهر.
(ش ِ) (اِفا. اِمر.) اسبابی که وجود جریانهای برق مغناطیسی را ظاهر میسازد.
(شُ یا ش ِ رِ) (ص.) پیدا، معلوم، آشکارا.
(اِ.) نک آشکوب.
[ په. ] (اِ.)
۱- هر طبقه از ساختمان.
۲- هر یک از طبقات نه گانه آسمان ؛ سپهر.
۳- سقف، آسمانه.
۴- رگههای دیوار.
۵- هر طبقه از زمین.
(بِ) (اِ.) آشکوب.
(اِ.) سکندری.
(دَ) (مص ل.) لغزیدن، سکندری رفتن.
(گَ) (ص.) دباغ، پوست پیرا.
(نِ) [ په. ] (اِ.)= آشیان:
۱- لانه حیوانات.
۲- خانه.
۳- طبقه، مرتبه.
۴- سقف، آسمانه.
(هِ) (اِ.) شیهه، صهیل.
[ ع. ] (اِ.) جِ اصیل ؛ شبانگاه، نزدیک غروب.
[ تر. ] (ص. اِ.)
۱- خاتون، خانم.
۲- زن، زوجه.
۳- عنوانی که برای احترام به اول اسم خواجه سرایان افزوده میشد. مثل آغاالماس، مبارک آغا.
[ تُر. ] (اِ. ص.) حاجب، پرده دار، آنکه بدون اجازه میتوانست بر شاه وارد شود.
۱ - (اِ.) نم و رطوبت.
۲- (ص.) نم کشیده، خیس شده.
(دَ) (مص م.) آغاریدن.
(اِ.)نوعی جامه ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست میکردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن.