[ په. ] (اِ.)۱ - حساب، شمار.
۲- واژهای است فارسی، برابر استاتیستیک یا احصائیه، علمی که موضوع آن طبقه بندی علمی وقایع اجتماعی است، و قاعده آن محاسبه و نشان دادن نتیجه به صورت ارقام و اعداد است مثل شماره ...
(گَ) [ په. ] (ص.) آن که مأمور انجام دادن امور آمار است، مأمور احصائیه.
(دَ) (مص م.)
۱- شمردن، به حساب آوردن.
۲- اهمیت دادن، به روی خود آوردن.
[ فر. ] (اِ.) گیاه پیازداری از تیره نرگسیها جزو تک لپهایهای رنگین جام و رنگین کاسه با گلهای درشت و زیبا با بوی خوش آیند و مطبوع که به عنوان زینت در باغچهها کاشته میشود.
(اِ.) = آماز: ورم، برآمدگی، آماده و آماز نیز گویند.
(دَ)(مص م)ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن. آماهانیدن و آماهیدن هم گفته میشود.
(دَ) (مص ل.) باد کردن، ورم کردن.
(اِ.) گوشه چشم.
[ ع. ] (اِ.) جِ امل ؛ امیدها، آرزوها.
[ ع. ] (اِ.) جِ امنیّت ؛ آرزوها.
(دَ) (مص م.) نک آماسانیدن.
(دَ) (مص ل.) نک آماسانیدن.
[ فر. ] (اِ.) اتومبیل مخصوص جهت حمل بیماران و مجروحان به بیمارستان و یا مردگان به آرامگاه.
(مُ تِ) (ص مف.) نک آموخته.
(مَ) (مص مر.)
۱- آمدن، رفت و آمد.
۲- بازگشت.
۳- بخت، سازگاری بخت.
(~. تَ) (مص ل.) فرخنده بودن، خوش قدم بودن.
(~. شُ) (مص مر.)
۱- آمد و شد، رفت و آمد.
۲- تکرار.
(مَ مَ) (مص مر.) آمد و نیامد، فرخنده بودن و نبودن.
(~ُ رَ) (مص مر.) مراوده، ایاب و ذهاب، تردد.
(~.) (ص.) خجستگی، فرخنده.