(چِ دِ) [ په. ] (اِمص.) (عا.) حالت بیزاری که از دیدن چیز ناپسند به انسان دست میدهد.
(چَ دَ) (اِ.) نک صندل.
(چَ) (ق.) یک چند.
(چَ) (ق مقدار.) این همه، این اندازه.
(چِ نِ) (اِ.) چینه.
(چُ) (حر رب. + ضم) = چون او: مانند او، مثل او.
(~.) [ په. ] (اِ.) یکی از سازهای سیمی که به وسیله انگشتان دست نواخته میشود.
(چَ) (اِ.) پنجه و مجموعه انگشتان انسان و دیگر جانوران.
(~.) (ص.) منحنی، خمیده.
(چُ) (اِ.) = چنگیدن: سخن، گفتار.
(چَ گِ) (اِمر.) شلیاق، یکی از صورتهای فلکی شمالی ؛ که به صورت چنگی فرض شدهاست. پرنورترین ستاره آن نسر واقع میباشد و اثافی و دیگ پایه هم گویند.
(چَ) (اِ.) نک خرچنگ.
(چَ) (اِ.)
۱- پنجه دست انسان یا پرندگان.
۲- آلتی فلزی دارای چهار شاخه که هنگام غذا خوردن همراه قاشق به کار میرود.
(چَ گُ یا گَ) (اِ.) چنگال.
(چَ) (اِ.) نک غلیواج.
(چَ) (ص.) انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد.
(چَ) (ص.) نک چنگلوک.
(چَ گَ) (اِمر.)
۱- قلاب (عموماً).
۲- میله کوتاه فلزی سرکج که چیزی به آن اضافه کنند.
۳- آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند.
۴- قلابی که فیل را بدان رانند، کجک.
(چَ)(ص نسب.)۱ - چنگ زدن.۲ - مطرب، خنیاگر.
(چِ دَ) (مص م.) نک چیدن.