جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 19,827)

چندش

(چِ دِ) [ په. ] (اِمص.) (عا.) حالت بیزاری که از دیدن چیز ناپسند به انسان دست می‌دهد.

چندن

(چَ دَ) (اِ.) نک صندل.

چندی

(چَ) (ق.) یک چند.

چندین

(چَ) (ق مقدار.) این همه، این اندازه.

چنه

(چِ نِ) (اِ.) چینه.

چنو

(چُ) (حر رب. + ضم) = چون او: مانند او، مثل او.

چنگ

(~.) [ په. ] (اِ.) یکی از سازهای سیمی که به وسیله انگشتان دست نواخته می‌شود.

چنگ

(چَ) (اِ.) پنجه و مجموعه انگشتان انسان و دیگر جانوران.

چنگ

(~.) (ص.) منحنی، خمیده.

چنگ

(چُ) (اِ.) = چنگیدن: سخن، گفتار.

چنگ رومی

(چَ گِ) (اِمر.) شلیاق، یکی از صورت‌های فلکی شمالی ؛ که به صورت چنگی فرض شده‌است. پرنورترین ستاره آن نسر واقع می‌باشد و اثافی و دیگ پایه هم گویند.

چنگار

(چَ) (اِ.) نک خرچنگ.

چنگال

(چَ) (اِ.)
۱- پنجه دست انسان یا پرندگان.
۲- آلتی فلزی دارای چهار شاخه که هنگام غذا خوردن همراه قاشق به کار می‌رود.

چنگل

(چَ گُ یا گَ) (اِ.) چنگال.

چنگلاهی

(چَ) (اِ.) نک غلیواج.

چنگلوک

(چَ) (ص.) انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد.

چنگوک

(چَ) (ص.) نک چنگلوک.

چنگک

(چَ گَ) (اِمر.)
۱- قلاب (عموماً).
۲- میله کوتاه فلزی سرکج که چیزی به آن اضافه کنند.
۳- آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند.
۴- قلابی که فیل را بدان رانند، کجک.

چنگی

(چَ)(ص نسب.)۱ - چنگ زدن.۲ - مطرب، خنیاگر.

چنیدن

(چِ دَ) (مص م.) نک چیدن.