(چَ. دَ) (مص م.)
۱- فریفتن.
۲- واگذاشتن.
(چَ. زَ دَ) (مص ل.)
۱- از راه دیگر رفتن، راه را کج کردن.
۲- تندروی در عقاید سیاسی.
(چَ. شُ دَ) (مص ل.)
۱- منحرف شدن، واژگون گردیدن.
۲- طرف دار سیاست دست چپی شدن.
(چَ) (اِ.) لباس کهنه.
(چَ دَ) (مص م.) چپانیدن.
(چَ) (اِ. ص.)
۱- کهنه پوش، ژنده پوش.
۲- رند بی سر و پا.
(چَ دَ) (مص م.) چیزی را با زور و فشار میان چیز دیگر جا دادن.
(چَ وُ) [ تر. ] (اِ.) غارت، تاراج.
(چَ پَ) (اِ.)
۱- دیواری ساخته شده از چوب و علف و شاخههای درخت، پرچین.
۲- گروهی از مردم یا جانوران که دایره وار گرد هم آمده و حلقه زده باشند.
(چَ پَ) (ق.) زود، بی درنگ.
(چَ پِ) (اِ.) بزغاله یکساله.
(چُ پُ) [ تر. ] (اِ.) نوعی آلت تدخین دارای دستهای چوبی و سری سفالی که توتون را در سر آن ریخته و دود کنند. ؛ ~کسی را کشیدن نهایت خشونت را نسبت به کسی اعمال کردن.
(چَ پَ) (ص.) کسی که همیشه لباسش کثیف باشد.
(چَ پِّ) (ص.)
۱- چپ دست، کسی که با دست چپ کار میکند.
۲- واژگون.
(~. شُ دَ) (مص ل.) واژگون شدن اتومبیل یا هر چیز دیگر.
(چَ پَ یا پُ) [ تر. ] (اِ.) یغما، تاراج.
(~.) [ تر. ] (ص نسب.) تاراج کننده، غارتگر، یغماگر.
(چَ) (اِصت.) = چپچپ: صدای بوسه، آواز بوسیدن.
(چَ دَ) (مص ل.) جا شدن چیزی در چیز دیگر با زور و فشار.
(چَ رِ) (اِ.) آمادگی و گرد آمدن مردم برای انجام کاری.