(~ِ)(اِمر.) لحن بیست و سوم از الحان باربدی ؛ آرامش جهان، رامش جهان.
(اِمر.)
۱- جای آرمیدن.
۲- مجازاً به معنی گور، قبر.
(ص نسب.) قومی از قبایل سامی نژاد که نسبشان به «آرام» (اِرَم) پسر سام بن نوح میرسد. این قوم در قرن دوازده ق. م. به سرزمینهای سوریه و شمال بین النهرین حمله بردند و بر دمشق و حلب دست یافتند. ...
(دَ) (مص ل.)۱ - خفتن، استراحت کردن.
۲- قرار یافتن، آرام شدن.
۳- صبر کردن.
(ی ِ)(اِمص.)
۱- زیب و زینت.
۲- آماده شدن و صف کشیدن سپاه.
۳- تصنع، ظاهر - سازی.
۴- زیبا کردن چهره.
(یِ ش ِ جَ) (اِمر.) لحن هفدهم ازالحان باربد. لحن خورشید هم گفتهاند.
(یِ ش ِ خُ) (اِمر.) هفدهمین لحن از الحان باربدی.
(یِ) (اِمر.) جای آرایش، مغازه سلمانی.
(یِ گَ) (ص فا.) آن که آرایش کند، سلمانی.
(دَ) (مص م.) آراستن.
(تْ رُ) [ فر. ] (اِ.) هر گونه بیماری دردناک مفصلی به ویژه نوع التهابی آن که با تحلیل سطح مفصلها همراه است.
(تِ یَ) [ فر. ] (اِ.) چاه جهنده، چاهی که بین دو دامنه در دره حفر کنند، و آبش به صورت جهنده از آن خارج میشود.
[ فر. ] (ص.)
۱- هنرمند، هنرپیشه.
۲- کنایه از:آدمی که برای رسیدن به خواستههایش نقش بازی کند.
(شُ) [ فر. ] (اِ.) گیاهی است بوتهای که قسمت درونی میوه آن مصرف خوراکی دارد، کنگر فرنگی.
(لُ) (اِ.) نک ارخالق.
[ په. ] (اِ.) گردی که از کوبیدن و آسیاب کردن غلات به دست میآید. ؛ ~ خود را بیختن و الک خود را آویختن کنایه از: وظایف خود را طی سالیان انجام دادن و دیگر اخلاقاً موظف ...
(اِمر.) غربال، غربیل.
(دِ) [ تُر. ] (اِ.) فراش، مأمور اجراء.
(دَ) (اِ.)
۱- آبکش.
۲- کفگیر.
(دِ) (اِ.) آرد کنجد سفید، ارده.