(پِ وَ تَ یا تِ)
۱- (ص مف.) وصل شده، به هم بسته.
۲- مقرب، ندیم.
۳- (ق.) همیشه، مدام.
(~. شُ دَ) (مص ل.)
۱- متصل شدن، مربوط شدن.
۲- دوام یافتن.
(پِ وَ تِ) (حامص.)
۱- به هم بستگی، ارتباط.
۲- خویشاوند شدن ، خویشی.
(پَ یا پِ وَ) (اِ.)
۱- پیوستگی، اتصال.
۲- بستگی، وصلت.
۳- خویشاوند، قوم.
۴- رشتههایی که ماهیچهها را به یکدیگر متصل میکنند.
۵- وصل کردن شاخه درختی به درختی دیگر از همان نوع که میوههایش نامرغوب است، برای بهتر شدن میوهها.
۶- ترکیب.
(~.) (اِمر.) جای به هم پیوستن دو استخوان. مفصل، بند.
(~.) (ص نسب.) گیاه یا درختی که بر اثر پیوند بوجود آمده باشد.
(اِ.) پیو، رشته.
(اِ.) = پیوگ. بیو: عروس.
[ فر. ] (اِ.) چپق کوچک دسته کوتاه.
۱ - (اِمص.) خم هر چیز کج.
۲- (اِ.) نوعی میخ.
۳- در ترکیب به معنی پیچنده ؛ پاپیچ.
۴- (ص مف.) در ترکیب به معنی پیچیده ؛ رختخواب پیچ.
(چُ) (اِمر.)
۱- خم و شکن.
۲- رنج و مشقت.
(~ُ خَ) (اِمر.)
۱- چین و شکن، گردش و تاب.
۲- دارای پیچ و تاب.
(ص مر.)
۱- با پیچهای بسیار، دارای پیچ و خم.
۲- خم اندر، شکن در شکن.
(پِ پِ) (ص مر.)
۱- رشک و حسد.
۲- تشویش و اضطراب.
(اِمر.) ابزاری است که به وسیله آن پیچها را باز میکنند.
(ص نسب.) پارچه شطرنجی، پارچهای که طرح آن مانند صفحه شطرنج باشد.
(ص فا)
۱- مشوش، مضطرب.
۲- در حال پیچیدن.
(شُ دَ) (مص ل.)۱ - خم شدن.
۲- پریشان و مضطرب گشتن.
(دَ) (مص م.)
۱- خم کردن، تاب دادن.
۲- رنج دادن، فشار آوردن.
(دَ) (مص م.) نک پیچاندن.