(پِ کَ. نِ) (ص فا.)نقاش، صورت - ساز.
(پِ کَ رِ) (اِ.)
۱- تصویر، نقش.
۲- مجسمه، تندیس.
(حر.) هفتمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد، برابر عددِ ۳ میباشد و در زبان عرب وجود ندارد.
(بُ)(ص.)
۱- چست و چالاک، زرنگ.
۲- ماهر، زبردست.
(~. دَ)(ص مر.) ماهر، زبردست.
(~. سَ) (ص مر.) سوارکار ماهر.
(~.)
۱- (حامص.) چالاکی، چستی.
۲- (اِ.) اسب راهوار که اگر تازیانه بر او زنند راه را غلط نکند.
(مِ یا مَ) [ تر. ] (اِ.) وضع استوار چند تفنگ بر روی زمین بدین نحو که ته آنها را با فاصله کمی از هم روی زمین قرار و سر آنها را به هم تکیه دهند تا به صورت مخروطی ...
(~. زَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م.)
۱- قرار دادن تفنگها به شکل چاتمه.
۲- توقف عدهای از قراولان در محلی.
(~. فَ) (اِمر.) = چاتمه تفنگ: فرمانی است که فرمانده به سربازان دهد و آنان تفنگهای خود را به شکل چاتمه بر روی زمین قرار دهند.
[ تر. ] (ص.) دروغگو، حقه باز.
(اِ.) نک چاقچور.
(دُ)(اِ.)۱ - پوششی برای خانمها.
۲- خیمه، پرده بزرگ.
۳- سایبان.
(~. شَ) (اِمر.) پارچهای که رختخواب را در آن میپیچند.
(~. نِ) (ص مر.) صحرانشین، طوایفی که در یک جا ساکن نبوده، ییلاق و قشلاق میکنند.
(~. نَ) (اِمر.) چادری از جنس پارچههای نازک که زنان در خانه یا به هنگام نماز بر سر میکنند.
(~.) (ص مر.)
۱- دارای هر دو پوشش چادر و چاقچور.
۲- (کن) پی گیر در پوشاندن سر و روی.
(اِ.) چهار.
[ په. ] (اِ.) چاره.
[ انگ. ] (اِ.) نمودار یا طرحی که مجموعهای از اطلاعات را به صورت فشرده نشان میدهد.