(رُ) [ تر. ] (اِ.) کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده میشود.
(قَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) نوعی از لباس پادشاهان و امراء. ضح - برخی «چارقد» را محرف همین کلمه دانند.
(قَ) (اِمر.) روسری ؛ پارچهای نازک و چهارگوش که خانمها دو تا کرده و با آن موهای سر را میپوشانند.
(رِ) [ په. ] (اِ.)
۱- گریز، درمان.
۲- تدبیر.
۳- مکر، حیله.
(~.) (ص فا.)
۱- چاره کننده.
۲- علاج کننده.
۳- خدای تعالی.
(اِمر.) چارپا، اسب، خر، استر.
(ص فا.) کسی که حیوانات بارکش را میراند یا با آنها باربری کند.
(اِ.) چهارپا.
(پَ. شُ دَ) (مص ل.)
۱- سیر شدن، غذای بسیار خوردن.
۲- به پشت خوابیدن.
(اِ.) = چهار چهار: روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله کوچک در زمستان که سردترین روزهای سال است.
(اِ.) برابری، همچشمی.
(چَ) (ص.) = چهارچنگالی:
۱- انگشتان دست و پای جمع و خمیده شده.
۲- (عا.) ب ا تمام نیرو و اشتیاق و جدیت.
۳- با دو دست و دو پا.
(رَ) (اِمر.)
۱- یک چهارم هر چیز.
۲- واحد وزن، یک چهارم من که معادل ده سیر یا ۷۵۰ گرم میباشد.
۳- یک چهارم زرع که معادل چهار گرهاست.
(~.) [ سنس. ] (ص. اِ.) چاووش، نقیب قافله.
[ په. ] (اِ.)
۱- اول صبح، بخش نخستِ روز.
۲- غذایی که به هنگام چاشت خورند.
(ق.) ظُهر، نزدیک ظهر.
[ په. ] (اِ.)
۱- مقداری از غذا که برای مزه کردن، بچشند.
۲- مقدار ترشی که به غذا میزنند.
۳- ماده قابل اشتعالی که به فشنگ یا هر مواد منفجرهای وصل کنند.
(گِ رِ تَ) (مص م.)
۱- مزه کردن، چشیدن.
۲- مزه کردن غذا توسط کسی که مأمور این کار بود، پیش از غذا خوردن پادشاه.
(ص فا.)
۱- مزه چِش، کسی که اندکی از غذا را برای معلوم کردن طعم و مزه آن میچشد.
۲- مدیر مطبخ، حاکم آشپزخانه، توشمال.
۳- قسمت کننده طعام.
[ تر. ]
۱- (ص.) فربه.
۲- تنومند.
۳- تندرست، سالم.
۴- (اِ.) صحت، سلامت. ؛دماغش ~ است الف - سالم و تندرست است. ب - کار و بارش خوب است. ؛~ُ چله چاق و فربه.