(~. سَ) (ص فا.)
۱- آوازخوان.
۲- شاعر، تصنیف ساز.
(ی) (ص فا.)۱- شاعر. ۲- سرود - ساز.
(دَ)(مص ل.)۱ - شاشیدن.۲ - خرامیدن.
(اِ.) شاش، بول.
(نِ) (اِ.) استخوان زنخ، فک اسفل. ؛~ خود را خسته کردن حرفهای بی نتیجه زدن.
(~.)(اِ.) گلوله خمیر شده ؛ چونه.
(~.) (اِ.) سخن منثور؛ مق . چامه.
(~. اَ تَ) (مص ل.) آخرین حرکت فرد محتضَر پیش از مرگ.
(~. تَ)(مص ل.) قدرت پرگویی داشتن، پرگویی کردن.
(~. زَ دَ) (مص ل.)
۱- پرحرفی کردن.
۲- سخن بسیار گفتن برای پایین آوردن قیمت چیزی.
[ په. ] (اِ.) گودالی به شکل استوانه که در زمین حفر کنند و از آن آب بالا کشند، یا فاضلاب را در آن ریزند.
(اِمر.) قلابی باشد که بدان چیزی را که به چاه افتد برآرند.
(ص فا.) = چاخو: کسی که پیشه اش کندن چاه یا لاروبی کاریز یا تنقیه مستراح است، مقنی، چاه کن.
(هَ) (اِ.) چاه کوچک، چاه کم عمق، گودال چاه مانند.
[ چینی. ] (اِ.) پول کاغذی که در زمان سلطنت گیخاتوخان پادشاه مغولی ایران در سال ۶۹۳ ه. ق. معمول گردید.
(اِ.) گیاهی از نوع غلات که ارتفاعش تا دو متر هم میرسد. خوشههای دراز و برگهای پهن دارد. بیشتر در زمینهای خشک و آهکی میروید، دانههایش برای تهیه آرد و نان به کار میرود.
(وُ) [ تر. ] (ص. اِ.)
۱- پیشرو لشکر و قافله.
۲- کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند.
۳- حاجب.
(~.) (ص.) کج، معوج.
(لِ) (اِ.) گل صدبرگ که به غایت رنگین است.
(اِصت.)
۱- ناله و زاری.
۲- سر و صدای پرندهای کوچک مانند گنجشک هنگامی که پرنده دیگر به او حمله کند یا کسی به لانه او تجاوز نماید تا بچه اش را بگیرد.