(چَ) [ تر. ] (اِ.)
۱- سنگ آتشزنه.
۲- آلتی در اسلحه که به سوزن چاشنی ضربه میزند و موجب انفجار میشود.
(~.) [ تر - فا. ] (ص نسب.) = چخماخی:
۱- منسوب به چخماق، از سنگ چخماق.
۲- آن که سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق میزند. ؛سبیل ~سبیل تاب داده که از دو سوی به ...
(چَ خَ دِ) (ص فا.)
۱- کوشنده، ساعی.
۲- ستیزه کننده.
۳- دم زننده.
(چَ دَ)(مص ل.)
۱- کوشیدن.
۲- ستیزه کردن.
(چِ دِ) (ص مف.)
۱- کوشیده.
۲- ستیزه کرده شده.
۳- دم زده.
(چَ) (ص.) چرکین، چرک آلود.
(چَ دَ) (مص م.)
۱- چیدن میوه و مانند آن.
۲- برگزیدن و جدا کردن.
(چُ دَ) (اِ.) فلزی است مرکب از آهن و زغال که تقریباً صدی پنج کربن دارد.
(چُ) (اِ.) = چل. چول: آلت تناسلی مرد، جل.
(چَ) (اِمص.) چریدن.
(چِ) از ادات استفهام به معنی برای چه ¿
(چَ بِ) (اِ.) چربی ای که روی شیر بندد.
(چَ خا) (اِمر.) چراگاه.
(چِ) [ په. ] (اِ.) آلتی که در تاریکی آن را روشن کنند و آن دارای اقسامی چند است. ؛~ چشمک زن نوعی چراغ راهنمایی که به طور متناوب و لحظهای خاموش و روشن میشود. ؛~ ...
(~. بَ رِ) (اِمر.) نک چراغواره.
(چِ) (ص نسب.)
۱- منسوب به چراغان ؛ چراغهای بسیاری که در جشنها و عروسیها روشن کنند.
۲- مجلس شادمانی که در آن چراغهای بسیار روشن کنند.
(چَ غَ لِ) (اِمر.) کرم شب تاب.
(چِ رِ) (اِمر.) قندیل، جاچراغی از جنس شیشه که چراغ را در آن گذارند تا باد آن را خاموش نکند.
(~.) (اِمر.) = چراغپایه:
۱- پایه چراغ، آن چه که چراغ را روی آن گذارند.
۲- حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد.
(چِ غَ) (اِمصغ.) کرم شب تاب.