(چُ رَ) (اِ.) [ تر. ] = چروک. چورک: نان.
(چِ) (ص فا.) پارچه یا جامهای تیره رنگ که چرک و کثیفی را دیر نشان میدهد.
(چِ) (ص نسب.) آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد.
(چَ دَ) (مص ل.) چرا کردن، علف خوردن در چراگاه.
(چَ یا چِ) (اِ.) سپاهی غیرنظامی، پارتیزان.
(چِ دَ)(مص م.) (عا.) آزردن، رنجیده - خاطر کردن.
(چَ) (اِ.) حشرهای کوچکتر از ملخ که در گندم زارها به هنگام گرما، صدای تیز و کشیدهای دارد.
(چِ) (اِ.) خارپشت.
(چُ) (اِ.) بادی که از مقعد خارج میشود.
(چُ. خُ) (ص.) بخیل، خسیس.
(چُ س) (اِمر.) دانه ذرت بو داده شده.
(چُ. نَ فَ) (ص مر.) بی حال، بی نیرو.
(چُ سُ) (حامص.) (عا.) لاف و گزاف بیهوده.
(چِ) از ادات استفهام به معنای چگونه، چه جور.
(چَ) (اِ.) مادهای چسبنده که با آن دو قطعه از هر چیزی را به هم بچسبانند. به ویژه انواع صنعتی آن که ترکیبهای گوناگون دارد: چسب چوب، چسب آهن، چسب صحافی و غیره. ؛ ~ زخم نوار چسب ...
(~.) (ص.) بسیار تنگ، کیپ.
(چَ دَ) (مص م.) = چسباند: متصل کردن دو چیز به هم، پیوستن دو چیز به یکدیگر.
(~.) (ص مر.) آغشته به ماده چسبنده، نووچ.
(چَ بَ دِ) (حامص.) چسبنده بودن، چسبناک بودن.
(چَ دَ) (مص ل.)
۱- متصل شدن چیزی به چیز دیگر چنان که جدا کردن آنها دشوار باشد.
۲- چیزی را محکم به دست گرفتن.
۳- محکم پیوستن به کسی یا چیزی.
۴- میل کردن، متمایل شدن.