(چَ دِ) (ص مف.)
۱- متصل شده.
۲- میل کرده، منحرف شده.
(چُ) (ص.)
۱- چالاک، چابک.
۲- تند، سریع.
(چُ) (حامص.) چابکی، چالاکی.
(چَ سَ)
۱- (ص.) کل، کچل.
۲- (اِ.) داغ پیشانی که بر اثر کثرت سجده یا به علتی دیگر حاصل گردد.
(چُ سَ) (اِ.) کفش چرمی سبک با کف یک لا.
(چُ سَ) (ص نسب.) بسیار کوچک و حقیر و ناقابل.
(چُ) (حامص.) (عا.) لاف و گزاف بیهوده.
(چُ. مَ دَ) (مص ل.) به طور احمقانهای به خود بالیدن.
(چِ یا چَ نَ دِ یا دَ) (ص فا.) کسی که مزه چیزی را به دیگری بچشاند.
(چِ یا چَ دَ) (مص م.) کمی از خوردنی در دهان دیگری گذاشتن تا طعم و مزه آن را دریابد.
(چِ) (اِ.) یکی از حواس پنجگانه که با آن مزه چیزها را دریابند و آلت آن زبان است.
(چَ یاچِ تِ) (اِمر.)
۱- چاشت.
۲- طعمه.
(~. خُ) (ص فا.)
۱- کسی که مزه چیزی را چشیده باشد و همیشه آرزومند آن باشد.
۲- رشوه خوار.
(چَ یا چِ) [ په. ] (اِ.)
۱- عضو بینایی در انسان و حیوان، دیده.
۲- نگاه، نظر.
۳- (عا.) معمولاً هنگام قبول کاری یا خواهش شخصی بر زبان میآورند.
(~.) (اِمر.) نگاه غضب آلود از گوشه چشم.
(~.) (اِ.) نک چشم آغیل.
(~.) (اِ.) تعویذی که برای دفع چشم زخم درست کنند.
(~. اَ) (اِمر.) دورنما، منظره.
(~. بُ بُ) (ص نسب. اِمر.) قسمی لوبیا که در خورش ریزند.
(~. بَ) (اِمر.) آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند.